از نو برایت مینویسمـ ...

تو پله برقی مترو گفتم اگه گفتی الان چی میچسبه؟ گفت نمیدونم چی؟ گفتم بستنی. گف وا خلی تو این هوا؟ گفتم خب بستنی تو سرما میچسبه فقط یادت نره! نیم ساعت بعد بیرون هوا سرد بود، وحشتناک سرد. دستامو گرفت گذاشت تو جیبش. گفتم اگه گفتی چی میچسبه تواین هوا؟ گفت بغل! گفتم آفرییین اشتباه گفتی! بستنی! 

نیم ساعت بعد که داشت سر فاکتور اشتباه کله منو میخورد و من ساکت نگاش میکردم یهو دیدم بستنی ب دست اومد و گفت: هاع چشاشو بین حالا برق میزنه مگه بستنی نمیخاستی....

بیست. اسفند. صفردو

 

  • میس تیچر

آخر شبی گوشیمو که روشن کردم دیدم آجی خانم کلی عکس و استوری برا تولدم زده و فرستاده، زنگ زدم بهش تو تخت داشت نیکارو میخوابوندگفتم فردا زنگ میزنمت. بعد یه ویدئو فرستاده رفته قایمکی اتاقم نشون داده که بابام رفته تو تخت من خوابیده...

یهو حس کردم دنیا رو سرم خراب شد نشستم یه دل سیر گریه کردم...

تولدی که از مامان و بابات دور باشی خودخودغمه...

+نوزده. اسفند. صفردو

  • میس تیچر