از نو برایت مینویسمـ ...

.
خدماتی خوابگامون یه خانم تاجیک ۵۶ ساله بود که بچگیاش به روسیه مهاجرت کرده بود و الان تاجیکی رو فقط ب واسطه خانوادش میدونست ولی نوشتن رو نه... یه روز تو اشپزخونه دیدم یه نفر داره فارسی صحبت میکنه چون میدونستم هیشکی اونجا ایرانی نیس دنبال صدا گشتم و فمیدم این خانم تاجیکه. وقتی فمید من ایرانیم همش بامن صحبت میکرد و بگو بخند داشت. بعضی روزا موقع دانشگاه رفتن منو میدید قربون صدقه‌م میرفت بعضی وقتا تو راه‌پله و بعضی وقتا جلو درب ووردی روبروی اتاقش. یه روز صبح که بدوبدو کلاس میرفتم بعد چاق سلامتی گفت "تو نخاستی ازدواج بدستی؟" از تعجب خشکم زد گفتم جان!؟ گفت ازدواج کن دخدر! گفتم چشم. گفت "خب کِی مخاستی پسرچه بیارستی؟" ولو شدم از خنده با کلمات خودش گفتم "ولی من دخترچه مخاستی‌‌"
 

  • میس تیچر