تازه چشمام گرم شده بود یهو دیدم گوشیم زنگ میزنه. همونجوری خمار نگاش که کردم دیدم نوشته کیسان پـ...
چشمام درشت شد! آخرین بار ازدواجشو تبریک گفته بودم خیلی ساده و مهربون تشکر کرده بود الان...!؟! گوشیو برداشتم گفت بازم آژانسی؟ گفتم نه! پیام دادم یه شماره دادم گفتم برو سراغ این آدم حل میگنه کارتو، فرداشم زنگ زدم پرسیدم فلانی زنگ زد بهت گفتن نه!.... دو هفته بعدش اعلامیه باباشو که دیدم واقعا ناراحت شدم! نمیدونستم تسلیت بگم یا نه، گفتم! وقتی یهو گفت کی بهت گفته همه پرام یه جا ریخت!!! حتی منظور سیما و اشکهای بی تاب اون شبمو فهمیدم...
اولش یه ذره تعجب کردم چطوری همچین حس و حالی داشتم همون موقع رفتنش، یه عالمه دلم گرفت که رفته اما بعدش کفتم بالاخره تونست رو یه نصمیم خودش واسته ازون خونه بکَنه! ولی دیر... خیلی دیر... اندازه یه دلی که سالها دلتنگ یه تصمیم مردونه و تکیه گاه میمونه...
-پونزده.اسفند.صفریک